"انتخابات"، عرصه‌ای ديگر از مبارزه‌

ناصر ايرانپور

در هفته‌های اخير طی دو گفتگو نظر خود را در مورد "انتخابات رياست جمهوری" در ايران به‌ زبانهای فارسی و کردی بطور مشروح بيان داشتم و گفتم که‌ به‌ دلايلی چند معتقدم که‌ اينبار را بايد در اين کارزار شرکت نمود. با وارد شدن رقابتها به‌ فاز پايانی خود ميل دارم مکثی کوتاه‌ و فشرده بر اهم اين دلايل داشته‌ باشم.

1.     ‌ روشن است که‌ آنچه‌ در ايران "انتخابات" نام گرفته‌ است، به‌ سبب عدم وجود يک نظام دمکراتيک هيچگاه‌ معنی واقعی خود را نداشته‌ است و همواره‌ در بهترين حالت تنها گزينشی بوده‌ است بين جناحهای حکومت اسلامی. اين بار نيز وضعيتی غير از اين نيست. و همچنين روشن است که‌ همه‌ی جناحهای رژيم "حفظ نظام" را می‌خواهند و اگر نزاعی بر سر کسب قدرت است، از اين حوزه‌ و محدوده‌ خارج نمی‌شود. اما با اين وصف اشتباه‌ است اگر تصور کنيم که‌ رودررويی جناحها تنها نمايش و برای حفظ ظاهر است. رژيم جمهوری اسلامی هم مانند همه‌ نظامهای سياسی مشابه‌ در دنيا عاری از کشمکش درونی نيست. اين کشمکش بر سر ابزارها و راهها و رويکردهای متفاوت سياسی و اقتصادی می‌باشد. به‌ هر حال جناحی می‌خواهد حفظ نظام را با قدری تساهل و مدارا و ديگری با خشونت و سرکوب بيشتر تضمين کند. ما به‌ اشتباه‌ رفته‌ايم چنانچه‌ فکر کنيم که‌ اين حکومت و به‌ ويژه‌ رهبر مذهبی آن خارج از تأثيرات بيرونی می‌باشد و هر آنچه‌ را اراده‌ کند، همان می‌شود. خير، چنين نيست: بالاخره‌ جناحی رويکردی مثبت‌تر را به‌ نسبت مسأله‌ زنان و مليتهای تحت ستم ايران و همچنين در روابط بين‌المللی نشان داده‌ است و بر آن است که‌ فضای سياسی را بازتر کند. اين تفاوت رويکرد و بستر اجتماعی متفاوتی که‌ در جامعه در صورت غلبه‌ی آنها بوجود می‌آيد را نبايد ناديده‌ گرفت.‌ اين کشمکشها را بايد به‌ هر حال واقعی و جدی گرفت. در کشور آمريکا هم باوجود تغيير احزاب و روسای جمهور غالب سياستهای اقتصادی، بين‌المللی و غيره‌ی آن کشور که‌ تابع و ترجمان منافع آن کشور است، تغيير ماهوی نمی‌کند، اما صرف تغيير حتی روبنايی در تعامل با پديده‌ها و مسائل داخلی و جهانی دست کم به‌ لحاظ روانی اتمسفری ايجاد می‌کند که‌ خوشايند بيشترين تعداد از انسانها، چه‌ در آمريکا و چه‌ در کشورهای ديگر جهان، می‌باشد. اين امر در کشور نيمه‌بسته‌ و غيردمکراتيک ايران هم صدق می‌کند. به‌ کشور همسايه‌ی جنوبی کويت برويم. آيا اينکه‌ زنان حق انتخاب‌شدن را پيدا کرده‌اند را بايد به‌ صرف ارتجاعی بودن نظام سياسی آن کشور مورد بی‌توجهی قرار داد؟ آيا شرايط اين کشور با کشور همسايه‌ی آن، عربستان سعودی، که‌ در آن زنان حتی حق رانندگی هم ندارند، يکسان است؟ و يا آيا فضايی که‌ در زمان خاتمی حاکم بود، با فضای قبل و بعد از آن متفاوت نبود؟ من يقين دارم اکثريت قريب به‌ اتفاق مردم ايران به‌ اين پرسش پاسخ مثبت خواهند داد. اين تفاوت در فضا و روبنای سياسی و روشنفکری و رسانه‌ای و فرهنگی جامعه‌ از تفاوت در سياستها و ابزارها و راههای جناحها سرجشمه‌ می‌گيرد. خوب، آيا چنانچه‌ اين تضاد و نزاع جناحهای حکومت واقعی باشد، نبايد آن را به‌ سود مردم و امر دمکراسی تعميق بخشيد؟ قدری فراتر برويم و بپرسيم: آيا عدم شرکت مردم ناراضی در اين عرصه‌ی تنگ و محدود وزن طرفداران واقعی نظام اسلامی در آن را افزايش نخواهد داد؟ (چند سال قبل از يکی از سياستمداران حزب سبزها در آلمان مطلب جالبی شنيدم. وی گفت: "چندين سال مبارزه‌ کرديم که‌ خارجيان آلمان حق انتخاب دست کم شورای مشورتی شهرها را کسب کنند. اما پس از اينکه‌ در اين کارزار موفق شديم و خارجيان توانستند شورای مشورتی خارجيان شهر خود را خود انتخاب کنند، متوجه‌ شديم که‌ کارمان چندان مثبت نبوده‌ است، چون خارجيان مترقی اصولا در انتخابات شرکت نمی‌کنند، بلکه‌ ارتجاعی‌ترين نيروهای اسلامی اينکار را می‌کنند، مثلا برای اينکه‌ در بيمارستانها نمازخانه‌ داير کنند. آنها قدرت بسيج مردم را در مساجد دارند، جايی که‌ در آن افرادی با کمترين درک دمکراتيک و آگاهی سياسی تجمع می‌کنند...") آری، مشارکت مردم و گزينش جناح معتدل‌تر رژيم از سوی آنها حاکمان را به‌ عقب می‌راند. نبايد از نظر دور داشت که‌ جامعه‌ موجودی پويا و ديناميک است؛ بدين معنی که‌ با پيروزی جناحی که‌ رويکردی بازتر دارد، نيروهای بيشتری وارد ميدان می‌شوند و سطح مطالبات آنها بالاتر می‌رود و سنگرهای باز هم بيشتری را فتح می‌کنند‌، اعتماد به‌ نفس آنها را افزايش می‌دهد‌ و تشکلهای سياسی و حقوق بشری و رسانه‌های آزاد بيشتری وارد حيات سياسی و رقابتهای جامعه‌‌ می‌شوند. در يک کلام انسداد سياسی جامعه بخشا‌ شکسته‌ خواهد شد، دست کم شکاف خواهد برداشت و اين خود به‌ نفع اپوزيسيون است و نه‌ به‌ نفع رژيم. 

2.     خارج از فاکتور فوق بايد تأکيد نمود که‌ به‌ ويژه‌ کردستان هيچ نفعی در اين ندارد که‌ خامنه‌ای پيروز شود و آقای احمدی‌نژاد به‌ عنوان فاوريت وی چهار سال ديگر بر سرنوشت مردم حاکم شود. به‌ اعتقاد بسياری از مردم کردستان، در کادر جمهوری اسلامی بزرگترين دشمن مردم کردستان آقای خامنه‌ای است. مردم کردستان انتخاب آقای حسنی، آنی که‌ رهبری کشتار مردم قارنا و قالاتان را برعهده‌ داشته‌، به‌ عنوان "نماينده‌ رهبر در آذربايجان غربی" دهن‌کجی آشکار به‌ خود می‌دانند و نشانی بر‌ خصومت آن آقای "رهبر" با خود. مردم کرد همچنين حسابی گشوده‌ با آقای احمدی‌نژاد که‌ در کردستان بسيجی و پاسدار بوده‌ و بخش بسيار عمده‌ای از کابينه‌اش از دست‌اندرکاران ارگانهای نظامی، امنيتی و اطلاعاتی ـ و در يک کلام از دستگاه‌ سرکوب رژيم ـ در کردستان بوده‌اند، دارند. آقای احمدی‌نژاد به‌ گزارش رسانه‌های معتبر اتريش و آلمان  عضو تيم دوم ترور دکتر قاسملو در وين بوده‌ است و اين به‌خودی‌خود از وی عنصری منفور و مطرود می‌سازد. لذا طبيعی است که‌ مردم با وی در اين به‌ اصطلاح انتخابات تصفيه‌ حساب کنند و با انتخاب رقيبان وی از شر وی خلاص شوند. لذا عدم گزنيش آقای احمدی‌نژاد با سوابق پيشگفته‌  هدفی است که‌ تلاش برای تحقق آن  به‌خودی‌خود و به‌ تنهايی می‌تواند به‌ انگيزه‌ برای شرکت در انتخابات تبديل شود.

3.     مردم کردستان با شرکت در "انتخابات" نشان خواهند داد که‌ حتی از اين فضای تنگ و محدود نيز بهره‌ خواهند جست، چه‌ برسد به‌ يک شرايط آزاد و دمکراتيک، تا از راههای مدنی و سياسی به‌ آماجهای ديرينه‌ی خود دست يابند و اين حکومت خشونت‌گرا و مرده‌پرست است که‌ جنگ و دفاع مسلحانه‌ را به‌ آنها تحميل نموده‌ است.  پاسخ مثبت دکتر قاسملو به‌ پيام "آشتی" خمينی پس از جنگهای ماههای نخست پس از انقلاب بهمن و همچنين شرکت احزاب کردستان (و چپ ايرانی) در چند مورد "انتخابات" جمهوری اسلامی نه‌ نشانه‌ی استحاله‌ و يا استيصال، بلکه دال بر عزم آنها برای بهره‌گيری از همه‌ی امکانات موجود و به‌ ويژه‌‌ انعطاف و مداراگرايی‌ و صلح‌طلبی آنها بوده‌ است. آنها اثبات نموده‌اند که‌ از هيچ جانفشانی و مبارزه‌ی بی‌امان و نابرابر بر سر مصالح مردم دريغ نخواهند کرد، در همان حال در انتخاب ابزارها و راههای مسالمت‌آميز دستيابی به‌ اين مصالح نيز هيچ فرصتی را از دست نداده‌اند و چه‌ بسا در اين راه نيز جانها فدا کرده‌اند. آنچه‌ برای آنها اصل است، حقوق تضييق‌شده‌ی مردم است و بس. اين تلفيق مبارزه‌ی مدنی و سياسی و مسلحانه‌ نه‌ تنها بخشی از تاريخ و بيوگرافی احزاب کردی را تشکيل داده‌، بلکه‌ در آثار شاعران مبارز و ملی کرد چون هيمن و هه‌ژار نيز طنين انداخته‌ است. حتی در کردستان ترکيه‌ نيز حزب کارگران کردستان "قاطع و سازش‌ناپذير" بارها و بارها تأکيد نموده‌ است که در صورت امکان حاضر است تنها از راههای مسالمت‌آميز و سياسی به‌ مبارزات خود ادامه‌ دهد. و اين دولت ترکيه‌ بوده‌ است که‌ تاکنون به‌ چيزی جز نابودی و مرگ آنها راضی نبوده‌ است. اما مبارزه‌ در آن خطه‌ نيز زنده‌‌تر و نيرومندتر از آن است که‌ حکومت آن کشور به‌ اين هدف شوم نايل ‌آيد. اين حکومت با‌ سياست خشونت‌آميز خود نه‌ تنها نتوانسته‌ اين حزب را نابود سازد، بلکه‌ موضع کنشگران سياسی داخل کردستان ترکيه‌ را نيز بر‌ عليه‌ خود برانگيخته‌ است. مبارزه‌ی‌ داخل و مبارزان پ.ک.ک.  و به‌ قول کردی "خه‌باتی شاخ و شار" (نبرد کوه‌ و شهر") اکنون چند سالی است که‌ اجزای يک کل واحد را تشکيل می‌دهند و به‌ درستی هيچکدام به‌ نفی يکديگر تن نداده‌اند و برعکس يک سياست و هدف مشترک را دنبال و از هم تغزيه‌ می‌کنند. عقب‌نشينی‌های محدود ترکيه‌ در چند سال اخير حاصل اين ائتلاف اعلام نشده‌ است. نطفه‌های نيرومند اين نوع حرکت در ايران و کردستان ايران نيز قابل مشاهده‌ است. اين نطفه‌ها و حرکتهای داخل می‌توانند به‌ يک جنبش فراگير مدنی تبديل شوند. يک سياست مشترک در مورد انتخابات می‌تواند در خدمت اين هدف باشد. من بالشخصه‌ اميدوارم که‌ فعاليتهای تلاشگران مدنی و سياسی داخل به‌ چنان اعتلايی برسد که‌ ديگر ضرورتی به‌ مبارزه‌ و دفاع مسلحانه وجود نداشته‌ باشد و يقين دارم که‌ اين، آمال و آماج و آرزوی احزاب اپوزيسيون کردستان ايران نيز می‌باشد. شرکت در "انتخابات"های غيردمکراتيک داخل در چنين شرايط معينی می‌تواند در خدمت اين هدف قرار گيرد.

4.     مضافا نبايد از نظر دور داشت که‌ بالاخره‌ کانديدايی هست که‌ طرحی محدود در راستای رفع تبعيضات بيشمار و تحقق بخشی کوچک از خواستهای مليتهای تحت ستم ايران ارائه‌ داده‌ است که کرد در ايران بيش از 64 سال است برای دستيابی به‌ آنها‌ مبارزه‌ می‌کند و خون می‌دهد. پيروزی کروبی و اجرای حتی بخشی از وعده‌های وی ما را گامهای بسياری به‌ مقصودمان نزديکتر خواهد نمود.

5.     حال ممکن است که‌ کروبی در انتخابات پيروز شود و يا نشود. و يا ممکن است که‌ در صورت پيروزی انتخاباتی‌اش به‌ وعده‌های خود عمل کند و يا نکند. هيچکدام از اينها منتفی نيست. اما با رأی مطالبه‌‌محور و فعال به‌ وی در هيچ حالتی ما به‌ نسبت اکنون ضرر نخواهيم کرد و به‌ تعبيری چيزی را از دست نخواهيم داد: در صورت پيروزی‌ و عمل کردن به‌ وعده‌هايش بلاخره‌ دست کم بخشی از مطالبات ما برآورده‌ و بخشی از تبعيضات بر مردممان مرتفع خواهد شد. و اين به‌ خودی‌خود نه‌ تنها حقانيت ما را به‌ اثبات می‌رساند، بلکه‌ ما را گامی به‌ جلوتر نيز خواهد برد و مبارزه‌ نه‌ تنها تعطيل نخواهد شد، بلکه توان و شتاب بيشتری خواهد يافت،‌ طوريکه‌ ما در سنگر ديگر و در سطحی ديگر و با مطالباتی ديگر مبارزه‌ را ادامه‌ خواهيم داد. اين مبارزه‌ تا زمانی که‌ بشر بر کره‌ی زمين باشد، تداوم خواهد شد. آيا مبارزه‌ی احزاب و کنشگران سياسی‌ در کشورهای مثلا دمکراتيک خاتمه‌ يافته‌ است؟! اما اگر آقای کروبی پيروز نشود و يا پيروز شود و به‌ وعده‌های خود عمل نکند، باز نه‌ تنها انگيزه‌ برای مبارزه‌ از بين نخواهد رفت، بلکه‌ به‌ غلظت آن اضافه‌ خواهد شد و باری ديگر استدلال خواهيم نمود که‌ جمهوری اسلامی ظرفيت تغييرات مثبت را ندارد و بايد کليت آن را به‌ زير کشيد. عدم پيروزی آقای کروبی باعث گسترش کشمکشهای درونی رژيم می‌شود و ما هم در اين کارزار طبيعتا بيکار نخواهيم نشست. حتی تا همين مرحله‌ هم اشاره‌ی کروبی به‌ برخی تبعيضات بر "اقوام" از سويی جنب و جوشی را در بين فعالان حقوق بشر و کنشگران مستقل سياسی و مدنی و فرهنگی داخلی و از سويی ديگر اعتراضات و نگرانی‌هايی‌ از جناح حاکم را برانگيخته‌ است و در جريان اين شکافها خواسته‌ يا ناخواسته‌ امور و مسائلی در ارتباط با مليتهای ايران در سطح وسيع مطرح شده‌اند که‌ در شرايط انسداد و بسته‌ی سياسی کمتر مجال طرح و توده‌ای‌تر شدن آنها وجود دارد. سياست تحريم خشک که‌ خود من در گذشته‌ بخشا به‌ درستی و بخشا به‌ سهو از آن جانبداری کرده‌ام، با اشاره‌ی صرف به‌ عدم وجود شرايط دمکراتيک در ايران اين امکان را محدودتر می‌کند و دست کم گامی ما را به‌ جلو نخواهد برد.

6.     برخی به‌ ناحق معتقدند که‌ شرکت در اين "انتخابات" اعطای مشروعيت به‌ رژيم است. حتی برخی همان شعار جمهوری اسلامی مبنی بر "شرکت در انتخابات مساوی است با رأی به‌ جمهوری اسلامی" را تکرار می‌کنند! اين ادعا اما خلط مبحثی بيش نيست، چه‌‌ که همانطور که‌ بارها گفته‌ شده‌، اين حکومت اصولا اعتقادی به‌ کسب مشروعيت مردمی و از جمله‌ ما ندارد و حقانيت خود را بر طبق ايدئولوژی و دکترين و فرهنگ غالب و قانون اساسی خود از ماوراالطبيعه‌ می‌گيرد و به‌ عبارتی ديگر ـ با شرکت يا عدم شرکت ما ـ مشروعيت مردمی پيدا نخواهد. اساسا شرکت آگاهانه‌ و مطالبه‌محور ارتباطی به‌ مشروعيت بخشيدن رژيم ندارد. همانطور که‌ گفته‌ شد، در هيچ شرايطی و با برد هيچکدام از کانديداها مبارزه‌ تعطيل نخواهد شد، بلکه‌ تنها در اين شرايط مشخص از يک فرصت بسيار محدود استفاده‌ می‌شود تا رژيم را در راستای منافع مردم به‌ عقب‌نشينی وادار ساخت. اساسا شرط مشارکت در "انتخابات" در هيچ جا ـ حتی در کشورهای دمکراتيک ـ پذيرش حاکميت و مشروعيت بخشيدن به‌ حکومت نيست که‌ در نظام ارتجاعی و ديکتاتوری و حتی فاشيستی اسلامی ايران باشد. در کشورهای "بورژوايی" راديکالترين چپها و کمونيستها  هم در انتخابات شرکت می‌کنند و منتظر نمی‌مانند که‌ حکومت آنها از طريق يک قيام و انقلاب مردمی بر سر کار بيايد. مگر خود لنين چنين نکرد؟ چرا دور برويم، مگر سازمانهای چپ ايرانی آن چند مورد که‌ در انتخابات شرکت کردند به‌ حکومت مشروعيت دادند؟! برعکس، من معتقدم که‌ شرکت مخالفين در "انتخابات" رأی "نه‌" ديگری به‌ جمهوری اسلامی خواهد بود، همانطور که‌ رأی به‌ خاتمی رأی به‌ جمهوری اسلامی نبود. به‌ اعتقاد من آقای احمدی‌نژاد به‌ لحاظ سياسی و عقيدتی و ايدئولوژيکی و حتی فرهنگی نماينده‌ی تيپيک حکومت اسلامی است و به‌ زيرکشيدن وی به‌خودی‌خود به‌ معنای زيرسوال بردن حکومت اسلامی و سياستها و ايدئولوژی و فرهنگ جمهوری اسلامی هم می‌باشد.

7.     برخی به‌ نادرستی استدلال می‌کنند که‌ شرکت در انتخابات رژيم از سر استيصال و قطع اميد از سرنگونی رژيم است. به‌ باور من برعکس آن صادق است: اين مشارکت عرصه‌ای ديگر برای مبارزه‌ را می‌گشايد و سياست‌ورزی و ظرافت‌ و تأمل و ژرف‌نگری بيشتری می‌طلبد و از اعتمادبه‌نفس بيشتری حکايت می‌کند. رويکرد مشارکت خود را درگير زندگی مردم و دغدغه‌ها و مشکلات روز آنها می‌کند و در جستجوی راههای عملی غلبه‌ بر آنها می‌باشد و مردم را به‌ "روز موعود" حواله‌ نمی‌کند. آيا صرف دادن شعار  ماکسيماليستی "سرنگونی" از دور به‌خودی‌خود  فضيلت است يا بهره‌گيری از کوچکترين و کمترين امکانات برای نيل به‌ همين هدف سرنگونی؟ من مدعی هستم که‌ مبارزه‌ی مدنی و سياسی فعالان داخل برای رژيم مخاطره‌انگيزتر و پرهزينه‌تر و سرکوب آن دشوارتر است، تا نيروهای براندازی. جالب است که‌ رژيم خطر "انقلاب نرم و مخملی" و به‌ تعبيری ديگر مبارزه‌ی مدنی و سياسی و فرهنگی را درک کرده‌ است، اما برخی از "انقلابيون" منزه‌طلب يقه‌‌سفيد ما هنوز نه‌. بديهی است که‌ رويکرد شرکت در قواعد و حرکت در چهارچوب تعيين شده‌ی رژيم، براندازی و طرد و بايکوت رژيم را از برنامه‌ خارج نمی‌سازد، بلکه‌ خود را تنها در آن خلاصه‌ و صرفا با آن تعريف نمی‌کند و از خود ظرفيتها و توانايی‌های بيشتری نشان می‌دهد. بايکوت در شرايطی می‌تواند ضروری و کارساز باشد و در شرايطی ديگر نه‌. آنچه‌ برای من اهميت دارد اين است که‌ کدام شعار ـ بايکوت يا مشارکت ـ ما را به‌ جامعه‌ی مدنی نزديکتر خواهد کرد. چنين جامعه‌ای تنها بدون حکومت اسلامی دست‌يافتنی است. اگر کسی بتواند مرا قانع کند که‌ تحريم ما را زودتر بر‌ سر مقصود خلاصی از رژيم و استقرار جامعه‌ی انسانی رهنمون خواهد نمود، کاری که‌ ما با وقفه‌هايی کوتاه‌ 30 سال است که‌ تکرار می‌کنيم، همچون گذشته‌ از سياست و رويکرد تحريم پشتيبانی خواهم کرد. و يا اگر کسی قادر باشد قانع کند که‌ در آستانه‌ی سرنگونی قريب‌الوقوع حکومت اسلامی قرار داريم، باز خواهم گفت که‌ شرکت در "انتخابات" ديگر موضوعيت ندارد، بلکه‌ بايد به‌ پيشواز به‌زيرانداختن قطعی آن رفت. اما آيا در چنين شرايط انقلابی قرار داريم؟ به‌ نظر من خير. حال که‌ چنين است، بايد راهها و کانالها و منفذهای جديدی را جستجو کرد. لذا شعار شرکت در همين "انتخابات" بغايت غيردمکراتيک نيز نه‌ از سر استيصال، بلکه‌ از منظر و با هدف جستجو و بهره‌گيری از راه و عرصه‌ی‌ تازه‌ای برای کنش سياسی و گشايش فضايی جديد برای مبارزه‌  می‌باشد و نه‌ تنها در درازمدت نافی تلاش برای سرنگونی نيست، بلکه‌ در خدمت به‌ آن هم قرار دارد. آنچه‌ که‌ در اينجا متفاوت است تنها انتقال تمرکز از سخت‌افزار به‌ نرم‌افزار است.

در پايان اين مجمل توجه‌ علاقمندان و خوانندگان سطور فوق را به‌ مطلب ديگری در همين باب تحت عنوان "انتخابات" رياست "جمهوری": شرکت يا تحريم؟ 51 به‌ 49 به‌ نفع شرکت" از همين قلم در سايت راقم اين سطور ـ iran-federal.com، جلب می‌نمايم.

آلمان فدرال، 9  ژوئن  2009